نقد فیلم مغز استخوان؛ مغزی پوک با استخوانی نارس
- مغز استخوان فیلمی با شاهکاری از سرگردانیها و اطوار بازیها و شلختگیها است.
- فیلمساز عزیز ما حتی نتوانسته انسجام درست دراماتیک در یک ساختار تکنیکی بیافریند.
- فیلمساز در کلیت اثرش فقط فیلمساز بازی کرده است تا اینکه فیلم بسازد.
- سینما و پرده، نابلدی در فرم و تقلبی بودن در کپی و از همه بدتر غلطهای تکنیکی را بد لو میدهد.

امسال در جشنواره فیلمهای جالبی گویا قرار است به چشم بخورد که یکی از بامزهترینهای آن فیلم «مغز استخوان» است. فیلمی با شاهکاری از سرگردانیها و اطوار بازیها و شلختگیها. «مغز استخوان» به حدی فیلم آشفتهای است که نمیتواند با دکور بازیگرانش هم ضعفهای خود را بپوشاند حتی اگر بهترین فیلمبردار و تدوینگر را یدک بکشد.
فیلم با شروعی جالب استارت میخورد: ماشینی از پایین کوه در هوای گرگ و میش به بالا میآید و دوربین به آرامی در یک لانگتیک بلند، به چپ پن کرده و کات نمیزند تا دو نفر از ماشین پیاده شده که یکی از آنها جواد عزتی است.
دوربین ثابت مانده و دیالوگهایی برقرار میشود تا سپس کات و سکانس بعدی که یک دوربین روی دست از راهروی بیمارستان را به تصویر کشیده که با قاب لرزان میزانسن رو به عقب تراولینگ میشود و کات، به سکانس سوم یعنی صحنهی گفتگوی دو کاراکتر پدر و مادر با جناب دکتر میرسیم. از همین اوپنینگ شاهکار رقم میخورد، یعنی چه؟ میگویم بهتان. فیلمساز در کلیت اثرش فقط فیلمساز بازی کرده است تا اینکه فیلم بسازد؛ یعنی از نوری بیگله جیلان گرفته تا دقیقاً بازآفرینی میزانسنهای اصغر فرهادی در «جدایی نادر از سیمین»، بامزه است نه؟!! خب دیگر چه انتظاری میتوان از سینمای ایران داشت. سینمایی که فکر میکند فرم و جهان ساختن یعنی تقلید و تقلب از روی فیلمسازان مطرح.
اما وضعیت از این فاجعهبارتر است چون فیلمساز عزیز ما حتی نتوانسته انسجام درست دراماتیک در یک ساختار تکنیکی بیافریند. در همین سکانسی که برایتان شرح دادم در اتاق دکتر با غلطهای فاحش فیلمبرداری روبرو هستیم که در حال دیدن به حدی متعجبم ساخته بود که این پرسش را داشتم دقیقاً چرا باید این فیلم در میان آثار اصلی باشد؟! در سکانس اتاق دکتر اولاً با یک کپی کاری روبرو هستیم که واقعاً نمیدانم دوستان با چه هدفی دست به این کارها میزنند! نکند این یعنی موتیف ارجاع در سینمای پستمدرن؟! بخدا شنیدن این حرف هم از دوستان بعید نیست چون در سینمای ایران نمیشود هیچ چیزی را پیشبینی کرد.
نوع میزانسندهی در اتاق دکتر دقیقاً با سکانس دادگاه میانی «جدایی نادر از سیمین» مو نمیزند، حتی جاگیری زوایای دوربین هم همان هست؛ یعنی دوربین یک نمای روبرو مثلاً از pov دکتر (مانند فیلم جدایی) از پدر و مادر میگیرد و در پلان بعدی از همان زاویهای دکتر را نشان میدهد که دوربین فرهادی از قاضی میگرفت. یک چیز خندهدار و بامزهی دیگر بگویم که حتی صندلیهای پریناز ایزدیار و بابک حمیدیان هم درست شبیه صندلیهای نادر و سیمین در پرولوگ آن فیلم است.
دوماً کادربندی و غلطهای تکنیکی در سکانسها جالب توجه و بامزهتر است. مثلاً در این سکانسها ما با معنی جدیدی از اورشولدر آشنا میشویم که احتمالا کشف سینماگران مدرن و پستمدرن ماست، اینکه دوربین به جای گرفتن از شانهی کاراکتر (دکتر در این سکانس) از گوش کلهاش میگیرد، به قول یکی از منتقدان که همراهم بود به شوخی گفت حتما پشت دکتر جا نبوده که دوربین را آنجا بگذارند و فیلمساز میخواسته جایگاه دوربین را رئالیستی نمایش دهد. حال همین شوخی کردن فیلمساز با ما در تکنیک را دریابید تا انتهای این اثر را حدس بزنید.
اما شوخی را دیگر تمام کنیم چون فیلمسازهای ما زیاد با مخاطب شوخی میکنند. «مغز استخوان» در همه چیز نافهم است، هم در کنش و هم در انسجام ساختاری؛ مثلاً ترادف دو سکانس اوپنینگ فیلم واقعاً چه منطق فرمیکی دارد؟! نه آن لانگ تیک دوربین ثابتش که ادا درآوردن دوربین بیگله جیلان است، فهم درستی در راستای سازه و فرماسیون کلی دارد و نه آن دوربین رویدستِ فرهادی باز در راهروی بیمارستان.
از همین شروع، حیرانی و سرگردانی کلیت ابژه در ناخودآگاه فیلمساز لو میرود و این لو رفتگی کجا آبرو ریزی دراماتیک میشود؟ از آنجا که برای کش دادن زمان آزار دهندهی فیلم دست به دامن یک نوید پور فرج برونگرا میشود که اصلاً ربطی به این فیلم ندارد. فیلمی که در اپیزودهای پدر و مادر مثلاً نگران، تشابهی بامزه و مضحک با یکی از قسمتهای سریال «شاید برای شما هم اتفاق بیافتد» داشته و حتی باید منتظر بود شاید احسان علیخانی این زوج را به برنامه ماه عسل در شکبهی سه بیاورد.
دفرمه بودن و دشیره بودن پیرنگ فیلم واقعاً جالب توجه است؛ اینکه چگونه میتوان برای پافشاری در امر فیلمسازی چنین آسمان و ریسمانهایی را بهم چسباند و از هر طرف ایدههای نارس شلیک گردد و سپس پایان را هم به امان خدا ول کرد با این توهم که اثر مدرن و خردهپیرنگ ساختهایم. بازیگرانی بد و سرگردان که زور میزنند درام بسازند، آنهم نه به پشتوانهی قدرت فیلمساز بلکه به پتانسیل شخصیتشان در امر تیپ سازیهایی که در آثار قبلیشان انجام دادهاند ولی این وسط فقط حضور بیربط جواد عزتی را نفهمیدم که به حدی پرت و پلا بود که شاید بتوان گفت این نقش از آثار مبتذل کمدیاش هم عقبتر است.
در این بین فیلم یک بسامد را در قبال یک اومانیست بازی مخابره میکند که گویی مانند این است میتوانیم بهانهی آن فاحشهای که برای سیر کردن شکم بچهاش تن فروشی میکند را توجیه کنیم و باز هم در کوچهی آخر شرعیات دین ما میشود بسامد آنتاگونیست با آن قوانینش.
کلام آخر برای «مغز استخوان» این است که سینما و پردهی عریض بدجور نابلدی پشت دوربین را لو میدهد. واقعاً پیشنهادم برای این مدل دوستان فیلمساز این است که چرا وقت خود را در سینما تلف میکنید؟!! اصلاً گیریم شانس بیاورید فیلمتان بر موج احساساتگرایی مردم سوار شود و در همان یکی دو هفتهی اکران سر زبانها باشد اما فقط کافی است یک صفحه از تقویم سالانه ورق بخورد تا ببینید فیلمتان در زبالهدان تاریخ سینماست، درست مانند کرور کرور فیلم قلابی و ادایی و نافهم دیگر.